انا لله و انا الیه راجعون

 لبخندها فسرد
پیوندها گسست
آوای لای لای زنان در گلو شکست
گلبرگ آرزوی جوانان بخاک ریخت
جغد فراق بر سر ویرانه ها نشست
از خشم زلزله
پوپک،شکسته بال بصحرا پرید و رفت
گلبانگ نغمه در رگ نای شبان فسرد
هر کلبه گور شود
عشق و امید، مُرد
HydroForum® Group
اطاق فرمان امروزمابخاطر سنگین نشدن این صفحه شما رو به ادامه این پست در یک صفحه دیگه راهنمایی میکنه پس برای خوندن ادامه مطلب
بریم اطاق فرمان

گزیده وبلاگها

سلام

از وبلاگ
نسرین
زمین دوباره جنبید و سقفی از آسمان به زیر افتاد! سقف در لحظه آوار خویش بر روی خواب شیرین دخترک، می دانست در فروریزی اش، مشقهای نانوشته ای به ضرب عجول خشت و خاک، خط خواهند خورد و دفتری در حسابرسی روز شنبه، از اعتبار خواهد افتاد.
می دانست بر اوج رنگین و چرخان یک توپ، سنگینی خواهد کرد تا نفس در سینه دویدنهای شادمان کودکان حبس شود. و لذتی، میان انتظار و انجام معلق بماند.
می دانست به اندیشه های یک زن، برای چینش سفره یک روز تعطیل، پایان خواهد داد تا کسی دلواپس از طعم یک غذای به فراغت، نگاهش را از نگاه میهمانش، ندزدد. سقف می دانست میان لحظه افتادن و آوار، رؤیای گرده افشانی نخلها را، در بهاری که پیش رو بود، از باور طلایی یک مرد، خواهد شست و با خود تا سکوت بی پایان در هم ریختگی، خواهد کشاند. و راستی اگر زمین نمی جنبید؟

گزیده ای از باران مهر
زمان بیدار بود و من خواب
وقتی که از طلوع آسمانی اذان
نجوایی به گوش می رسید
و یک ستاره در حجاب ظلمت
شرمسار
از غمی منتظر
و اشکهایی که از قلب شکسته خبر می داد
و تولد مصییبتی در خواب.
آسمان می دانست
شب می دانست
راستی اگر من هم می دانستم؟
چه می شد؟
نه باید اتفاق می افتاد
زیرا
زمان گریزان بود
از تیر رس نگاه پر حجم من
که همهء وسعت شب را می درید
تا ـ
از ظهور حادثه ای عظیم
عبور کند.
حادثه ای که
تقدیر کودکان ِ بی پناه را رغم می زند
و مادران دلشکسته
اینک تولد یافته است
بهمراه عشق
و دامن دامن ایمان
و یک آسمان محبت
و در کنارش حصاری از غم
سرسبزی باغ را فرا گرفته است.
و کوچهء اقاقیها
امروز
پیچک تنهایی اش را
در پیچ و خم های پر نشاطش
در آغوش کشیده
و یک دنیا خاطره را بلعیده است.
چگونه فراموش کنم
خلوت دوستانهء نیاز را
در دستان گرم همشهری,
و دسته دسته عاطفه را
بر فراز نخلستان
با همراهان صمیمی
آنجا که یار ِ علی بود
و آوارگی زینب و
هجوم ِ تندیس عشق ,
چگونه فراموش کنم
باید از چشمانم یاری بجویم :

اشکها یکدم مرا یاری کنید
با دلم قدری وفاداری کنید

سیل غمها سوی من رو کرده اند
با نگـــاه خستـه ام خــو کــرده اند

ناله هایم بی قـــراری می کنند
سینه ام را غرق زاری می کنند

اشکها ای مونس غمهای من
ای صمیمی یاور تنــــهای من

اشکــــــها ای مرهــــم پنـهان دل
روشنی بخش من و چشمان دل

باورم کن تا بر آرم آه سرد
از دل انـدوه گین ِ پر ز درد


گریه کن ای چشم های نا شکیب
بر دل بیمــــار و مسکین و غــریب

همچو باران شستشویم کن ببار
پاک کن از رنگ و رویم این غبــار

یک نفس ای اشک یارم باش یار
تا بنـــــــالم در غـــــروب این دیار

بریم اطاق فرمان