امشب چه شبی ست



چهارشنبه آخر سال را چهارشنبه سوری می گویند و مراسم ویژه آن در شب چهارشنبه صورت می گیرد برای مراسم مقداری بوته خار درخانه ها فراهم می شود و کوچک و بزرگ از روی آن می پرند و می گویند :

زردی من از برای تو
 سرخی تواز برای من
 

در گوشه و کنار کوی و برزن نیز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از …) می خوانند. بعضی از زنان عقیده دارند اگر شب چهارشنبه سوری فال بگیرند فالشان درست در می آید از این رو به ویژه در گذشته ها اگر کسانی می خواستند فال بگیرند در سر چهار راه به نحوی که کسی آنها را نبیند در تاریکی یا دالان خانه می ایستادند و به گفت و گوی عابرین گوش می دادند. اگر عابرین سخنانی امید بخش در مورد عقد، عروسی، معامله ای سودآور، خبر خوشی که شنیده اند، مژده ای که داده اند، فرزندپسری که گیرشان آمده بیان می کردند به فال نیک گرفته می شد و نوید آن بود که سالی نیکو و پراز شادی و سرور در پیش است و اگر برعکس از اختلاف، نزاع، مرگ، ضرر، ناخوشی، خبرهای ناگوار گفت و گو می شد نشان این بود که سال نو سال نیکوئی برای فال گیرنده نیست. در قدیم بعضی اوقات زنان کاسه ای را بر می داشتند و به در خانه این و آن می رفتند و با پول یا فلز یا شیء به کاسه می زدند که صدای تصادم شیء و کاسه شنیده شود و صاحبخانه با خبر گردد و بیاید دم در. وقتی صاحبخانه می آمد و آنها را می دید حرفی رد و بدل نمی شد اگر صاحبخانه می رفت و برایشان شیرینی و آجیل می آورد نشان خیر و برکت بود و اگر نه بر عکس. زنان شیراز درسابق عقیده داشتند که در شب چهارشنبه  سوری باید حتماً به سعدیه رفت و در آب سعدیه آب تنی کرد. پیرزنان با نشاط قدیمی شیراز، در شب چهارشنبه سوری بزک نموده و مجلس عیشی روبراه می کردند در این مجلس از ترانه های محلی خوانده می شد و دایره نیز می زدند و همه ابراز سرور می کردند.  



امشب برای من یه شب بیاد ماندنی و پر از خاطرات تلخ و شیرینه که انشاالله توی پستهای بعدبراتون میگم امشب چه شبی ست ضمنا طبق قولی که داده بودم از امشب با قالب جدید وبلاگ رو میبینید اگه هرکدوم از دوستان با این قالب مشکلی دارن ممنون میشم اگه منو در جریان بزارن



بریم اطاق فرمان





 

عشق کلمه ای از جنس خدا

زندگی بدون عشق خالیه ! سه حرفه و روی هم یک کلمه س . اما همه چی تو عالم به گرمی همین یه کلمه ، نفس می کشه و جون داره !
وقتی از عشق حرف می زنی ، دلت گرم می شه . تو هر سن و سالی که باشی ، احساس جوونی می کنی .
می خوای ازش بیشتر بدونی . وقتی اسمشو می نویسی ، دوست داری اون کلمه رو با صدای بلند بخونی ، تا اگه چشمات از دیدنش حظ کردن ، گوشاتم از شنیدنش کیف کنند .
یادته ؛ من و تو ، تو بهشت چه خوش بودیم! عطر اون بهشت گمشده ، هنوز تو کوچه باغا ، بی قرار می گرده ! یه چیزی تو روح عشقه ، که همیشه بوی اون روزا رو می ده . یه چیزی که قراره ، دل من و تو رو ، وسط این همه دل مشغولی ببره . مهم نیست چند سالته ، چی کاره ای ، دارا یا نداری ،
تا عاشق نشدی هیچ کاره ای!


خدایا! مرا معبر آرامش کن ؛‌
تا آنجا که نفرت هست ، عشق جاری سازم
آنجا که خطا هست ، بخشایش بگسترم
آنجا که جدایی هست ، وصل بیافرینم
آنجا که لغزش و دروغ هست ، حقیقت بیاورم
آنجا که تردید هست ، ایمان بیاورم
آنجا که ظلمت هست ، نور بتابانم
و آنجا که اندوه است ، شادی منتشر کنم


بریم اطاق فرمان