شبی که من و نازی با هم مردیم




شاید اکثر شما این خبر  رو از رادیو یا تلویزیون شنیده باشید :
حسین پناهی هنرمند سینما و تلویزیون در گذشت 
و باز شاید اکثر شما هم مثل من فقط از هنرنمایشی وی اطلاع داشتید که در این بخش هیچگاه خودشو آلوده به مسایل سیاسی و گیشه ای و ............  بقیه اش بمونه که در باره اش هیچی نگم بهتره که مثلا هنرمندان این مملکت چه کارا که نمیکنن برای رسیدن به اهداف مادی .
بقول کمونیستها هدف وسیله رو توجیه میکنه.
بگذریم : مرحوم حسین پناهی از جمله هنرمندان واقعی و ارزشمندی بود که به مسایل معنوی و ارزش های والای انسانی اعتقادی راسخ داشت و هیچگاه و به هیچ قیمتی دست از این اعتقادش بر نداشت و همینطور که اول عرایضم هم نوشتم من و شاید خیلی از شماها اطلاع نداشتیم که اون مرحوم شاعر و نویسنده ای توانا نیز بود و این بی اطلاعی من و خیلی های دیگه از این موضوع برمیگرده به همون اخلاق مرحوم که کارشو بخاطر اعتقاداتش انجام میداد نه بخاطر خودنمایی و جنجال .
قطعه زیر یکی از آثار این هنرمند ارزشمنده که دیدم بد نیست شما هم بخونید .
شبی که من و نازی با هم مردیم

نازی : پنجره را ببند و بیا تا بمیریم عزیز
من : نازی بیا
نازی : می خوای بگی تو عُمق شب، یه سگِ سیاه هست
که فکر می کنه و رازِ رنگِ گل ها رو می دونه
من : نه، می خوام برات قسم بخورم که اون پرندگان سفید
سرودای یه آدمندـ نگاه کن
نازی: یه سایه نشسته تو ساحل
من : منتظر یه ابلاغه تا آدما را به یه سرودِ دستجمعی دعوت کنه
نازی : غول انتزاع است ـ آره
من : نه دیگه ـ پیامبر سنگی آوازه ـ نیگاش کن
نازی : زنش می گفت ذلّه شدیم از دست درختا
راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان
من : خوب حق دارند، البته اون هم به اونا حق داره
نازی : خوب بخره ، مگه تابوت قیمتش چنده
من : بوشو چیکار کنه پیرمرد باید که بوی تازهء چوب بده یا نه
نازی : دیوونه ست
من : شده ، می گن تو جشن تولّدش دیوونه شده
نازی : نازی - چه حوصله ای دارند مردم
من : کپرش سوخت و مهمانانش پاپتی پا به فرار گذاشتند
نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره
من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همهء ستاره ها را دزدیدند
نازی : اینو تو یکی از مجلات خووندم
عاشقه
من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنشتا می شه
نازی : واه ـ من سه تا شو شنیدم ـ فامیلشه
من : نه ـ یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه
نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین ـ خورد و خوراک چیکار می کنن
من : سرما می خورن
مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه
نازی : مادرش سایهء یه درخته
من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ـ ـ ـ تو هم برو ـ ـ ـ
من : شنیدی
نازی : آره صدای باده ـ داره ما را ادامه می ده ـ پنجره را ببند
و از سگ هایی برام بگو که سیاهند
و در عمق شب ها فکر می کنند و راز رنگ گل را می دانند
من : آه نرگس طلائیم ـ بغلم کن که آسمون دیوونه است
من : آه نرگس طلائیم، بغلم کن که زمین هم ـ ـ ـ


ـ ـ ـ و این چنین شد که
پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی ، من و نازی با هم مُردیم
و باد حتی ، آه نرگس طلائی ما را
با خود به هیچ کجا نبرد


هنرمندی از دست رفت و هنرمند ! دیگه ای پا به عرصه هنر گذاشت و آغاز به خواندن کرد به نام مریم که من  ترانه نانو  از آلبومی به همین نام رو واسه این پست براتون آ پلود کردم
قضاوت در مورد کار ایشون هم بعهده شما





نظرات 6 + ارسال نظر
صدر 1383,05,23 ساعت 16:12 http://khodkar.blogsky.com

سلام!
خب ناراحت کننده است!
اما این لحظه منتظره هممونه!
موفق باشی
صدر

بهار 1383,05,26 ساعت 20:44

سلام
منم معتقدم که ایشون واقعا هنرمند بودن ولی افسوس که...................
سر بلند باشید

زهره 1383,05,31 ساعت 09:14 http://zohre.blogsky.com

من واسه این متن مدتها پیش نظر داده بودم.بلاگ اسکای خوردتش.وبلگت خیلی خوشکله.این ترانه هم که آخرشه.لینک وبلاگ خوشکلتو گذاشتم تو وبلاگتم.

سلام نوشته های جالبی دارید موفق باشید اگر به من هم سر بزنید خوشحال می شوم راستی می شه در بلاگ زیباتون به من هم لینک بدهید ؟ در دوماهی منتظرتون هستم رویا

سلام نوشته های جالبی دارید موفق باشید اگر به من هم سر بزنید خوشحال می شوم راستی می شه در بلاگ زیباتون به من هم لینک بدهید ؟ در دوماهی منتظرتون هستم رویا

سلام وبلاگ قشنگی داری رفته بودی طرق اینو بگم که منم نطنزیم . به من سری بزنی خوشحال میشوم.ممنوناز وبلاگ قشنگت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد