فاتح قله قدر

شب قدر آمده...

تشنه‌ام این رمضان، تشنه‌تر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیلة‌القدر عزیزی است، بیا دل بتکانیم
سهم ما چیست از این روزه، همین خانه‌تکانی
ماه کنعان!  ندهد سلطنت مصر، فریبت
تو چرا مثل پدر نیستی ای یوسف ثانی!
نیست تقصیر عصا، معجزه‌ی موسوی‌ات نیست
کاش می‌شد که شعیب‌ات بپذیرد به شبانی
بی‌نشانان زمین، زنده‌به‌گوران زمانیم
همه همسایه مرگیم همین است نشانی

علیرضا قزوه

در دشت نه چندان هموار زندگی ماهها را یکی پس از دیگری طی میکنه تا به دامنه کوه رفیع رمضان میرسه عزم کرده که فتحش کنه و تا حد ممکن به قله قدر  برسه یا حداقل به نزدیکترین نقطه به قله چون راه قله بسیار صعب است و دشوار .

وسایل رو چک میکنه که همه چیز برای یه صعود خوب و موفق آماده باشه

خوب بزار ببینم طناب توکل که هست توشه عشق هم که هست ٬ نَفْس بند ایمنی هم واسه جلوگیری از سقوط به دره شیطان هم که هست ٬ لباس ایمان و خیمه اهل بیت هم .

اما چنین صعود دشواری بدون راهنما نه عاقلانه ست و نه ممکن اینو چکار کنه

خوب بهترین راهنما کسی باید باشه که خودش این راه رو رفته و صعود موفقی داشته چه کسی بهتر از مولا که بهترین صعود رو داشته و واسه اعضای گروهش هم در طول راه علامت و نشانه بسیار گذاشته

دوربین رو بر میداره و با حسرت به قله قدر نگاه میکنه پرچم مولا که با خونش رنگین شده بر بلندای قله در احتزازه با خودش فکر میکنه و با خدا حرف میزنه : خدایا یعنی میشه منم یه صعود موفق داشته باشم ؟ حداقل اینقدر نزدیک که بتونم صدای مولا رو بشنوم آخه گوشهای من خیلی ضعیفه و چشمهام هم .

من که ندای تو رو که در عرش طنین اندازه نمیشنوم تا چه رسد به صدای مولا ٬ عظمت تو رو نمیبینم تا چه رسد به پرچم مولا

یعنی میشه با این همه ضعف صعود کنم ؟ فکر میکنم اگه بخوام با کمک تو و مولا بتونم .

پس : توکلت علی الله و یا علی

مولای من ....

خلیفه نیستی
سلطان هم
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
می‌شد که پنجاه سال حاکم باشی
می‌شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند
که سهم بچه‌های ابوسفیان باشد
و در امارت کوفه
کاری هم به «ابن‌ملجم» و «قطام» داد.
می‌شد هر سال
به هند و پارس
به چین و ماچین دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت‌های شام
در تالارهای آینه و مرمر
و پشت درهای بسته
می‌شد حسین و حسن را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه‌داری کل
می‌شد کاری کرد
که جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده‌دار باشد
یا کاره‌ای که زهر نریزد
یا نه
حکومت ایران هم می‌شد که سهم حسن باشد
حکومت عراق، سهم حسین
حتی عقیل را می‌شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می‌شد محمد حنفیه
سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله‌ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!
می‌شد کنار رود فرات
کاخی سبز ساخت
برای تابستان‌ها
سری به بغداد زد
بر بالای کوه ابوقبیس
کاخی سپید داشت
چیزی شبیه کاخ سعدآباد
شبیه کاخ ملک فهد
کاخی بلندتر از خانه‌ خدا
می‌شد که بعد خود
به فکر پادشاهی فرزندان بود
مثل همین ملک حسین و ملک حسن
مثل همین حیدر علی‌اف
و اف بر این دنیا...
می‌شد که امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همین امام علی رحمانف
می‌شد با خانم رایس دست داد
می‌شد انبان خویش را پر کرد
از شیر مرغ و جان آدمیزاد
از وعده و وعید
و افطاری داد از بیت‌المال
و جامه‌های اطلس و ابریشم پوشید
با میمون و سگ بازی کرد
رقاصه‌های روم را دعوت کرد
با چشم‌بندی و آتش‌بازی
شب را به صبح رساند
در برج‌های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی...
نشست بالای تختی و
کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم
هر روز یک اسب پیش‌کش قبول کرد
یک شمشیر مرصع
که نام تو بر آن حک شده باشد
ـ این تحفه‌ها از هند است
ـ آن جامه‌ها از روم
ـ این فرش‌های ابریشمین از ایران ...
جشنی بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترینا و سونامی در راه است
برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت‌های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار!
این وقت شب
نشسته‌ای و به من لبخند می‌زنی
می‌دانم
این‌گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش‌های وصله‌دار هم
مناسب پای حضرت حاکم نیست!

علیرضا قزوه

التماس دعا

عبادت از نوع سوم

حتما شما هم در دوران تحصیل روی خوندن بعضی از دروس حرف داشتید و فکر میکردید آخه خوندن این چیزها چه نفعی به حال شما داره و یا به چه درد زندگی و تحصیل آینده شما میخوره . ( مثلا تاریخ و جغرافیا )

و غالبا هم از این دروس نمره پایین و فقط در حد قبولی اخذ میشد . راستی چرا ؟

من فکر میکنم که این مسئله ریشه در باور انسان داره ٬ یعنی اگر انسان بتونه یه مسئله ای رو که عینی نیست با ذهن خودش تجسم کنه و بعد درکش کنه میتونه قبول کنه و بعد واسش همه کار میکنه و مایه هم میزاره ولی اگر یه مسئله ای براش روشن نشه و بخواد به زور قبولش کنه ٬ نتیجه همون میشه که گفتم . حد اکثر فقط در حد رفع تکلیف

این مقدمه رو گفتم که برم سر قضیه خدا شناسی که خیلی در موردش شنیدیم و خوندیم و همه هم قبولش داریم اما بی تعارف بگم به زور قبولش داریم واسه همینه که عبادت های ما ( من و امثال من ) اونجور که باید به دل بچسبه و بقول برو بچ باهاش حال کنیم نیست و در نتیجه میشه همون قضیه تاریخ و جغرافیا و حد اکثر نمره ۱۰ واسه مردود نشدن یا رفع تکلیف .

در مورد مسایل عینی و چیزهایی که میتونیم با چشم غیر مسلح ( کاملا صلح آمیز )ببینیم این مشکل رو نداریم مثلا :

فرض کنید یه آدم مهم مثلا رئیس جمهور با اون مقام بالای مملکتی که همه چیز در اختیارشه و هر کاری رو تقریبا میتونه انجام بده از جمله پز دادن اجحاف و زور گویی و پایمال کردن حقوق ملت و ..... . ولی این آدم خیلی خاکی باشه برای مردم و رفاه اونا هر کاری بکنه و خلاصه کاملا مردمی باشه . نتیجه این میشه که مردم قلبا دوستش دارن و بهش رای میدن و هر کار دیگه ای هم بتونن براش میکنن . در حالی که این آدم از خودش چیزی نداره و فقط حق مردم رو به خودشون میده و همونجوری که باید باشه ٬ هست و کار فوق وظیفه نکرده

اما چرا با اینکه خدا هیچ اجباری نداره که به ما این همه لطف داشته باشه و بدهکار ما هم نیست اونطور که باید عبادت نمیشه . چون حسش نکردیم ٬ درکش نکردیم ٬ باورش نکردیم و توی باور و تجسم عظمت و قدرت و کرامت و رحمتش یه کم مشکل داریم.

یه فیلم سینمایی تخیلی بود که انسان رو به اندازه یه میکروب کوچیک کرده بودن و با یه زیر دریایی به همون اندازه توی رگ یه آدم تزریق میکردن تا وارد خون بشه و مثلا بره توی یه نقطه از بدن فرد و بیماری طرف رو درمان کنه ولی توسط گلبول های قرمز بعنوان یه مهاجم مورد حمله قرار میگیره و الی آخر

در یک قطره خون میلیونها گلبول قرمز وجود داره که وظیفه ارتش بدن رو انجام میدن که شما میتونید همین میلیونها گلبول رو براحتی نوک انگشت بزارید و له کنید پس شما در مقابل اونها خیلی قدرتمندید

حالا بیایید به یه سفر دیگه بریم

فرض کنیم سوار یه سفینه شدید که میتونه با سرعتی بیش از سرعت گسترش جهان ( بعد از انفجار بزرگ جهان با سرعت بسیار زیاد در حال گسترشه ) از محدوده جهان خارج بشیم از زمین بلند میشیم و بلافاصله به سمت بیرون جهان حرکت میکنیم بعد از چند لحظه زمین رو میبینیم که به اندازه یه نخود کوچیک شده و خورشید هم تبدیل به یه نقطه سفید شده باز هم ادامه میدیم حالا دیگه کهکشان راه شیری هم با میلیونها ستاره به یه لکه ابر بیشتر شبیهه ٬ باز هم ادامه میدیم الان جهان رو به با تمام کهکشان هاش بشکل چند توده ابر مانند میبینیم . باز هم ادامه میدیم الان دیگه کل جهان مادی رو به شکل یه توپ کوچولو میبینیم .

به نظر شما اندازه ما و توانایی و قدرت ما در این توپ چقدره ؟ فکر نمیکنید از اون میلیونها گلبول قرمز که با نوک انگشت له کردید کوچیک تر باشیم ؟ انسان که چه عرض کنم کل جهان مادی هم به اندازه اون قطره خون نیست .

خدایی که اینقدر بزرگه که میتونه فقط با اراده و خواست خودش دنیا رو زیر و رو کنه ولی با این وجود برای موجود بسیار بسیار کوچک و ضعیفی چون انسان اینقدر احترام و ارزش قائله که به فرشتگان خودش دستور میده بهش سجده کنن . آیا شایسته عبادت از ته قلب نیست . شما تصور کنید یه سنگ کوچولو توی این فضای بیکران یه کم جابجا بشه و بیاد بخوره به زمین . چه کاری از ما ساخته است ؟ و یا یه ویروس کوچولو مثل ایدز . چقدر در مقابلش ناتوانیم ؟ ولی ما با اینهمه ضعف برای خدا به این بزرگی و کرامت و رحمت ٬ گردنکشی میکنیم  .

پس بیاییم خدا رو درک کنیم و از سر عشق و صفا عبادتش کنیم

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه میفرماید :

ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید،و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار .

همانا گروهى خداى را به انگیزه پاداش مى‏پرستند،این عبادت تجارت پیشگان است،و گروهى او را از ترس مى‏پرستند،این عبادت عبادت برده صفتان است،و گروهى او را براى آنکه او را سپاسگزارى کرده باشند مى‏پرستند،این عبادت آزادگان است.

لو لم یتوعد الله على معصیته لکان یجب ان لا یعصى شکرا لنعمه .

فرضا خداوند کیفرى براى نافرمانى معین نکرده بود،سپاسگزارى ایجاب مى‏کرد که فرمانش تمرد نشود.

در بحار الانوار،ج 41،ب 101/ص 14،با اندکى اختلاف

از کلمات آن حضرت است:

الهى ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک .

من تو را به خاطر بیم از کیفرت و یا به خاطر طمع در بهشت پرستش نکرده‏ام،من تو را بدان جهت پرستش کردم که شایسته پرستش یافتم.

التماس دعا