شاهنامه ۲۰۰۷

به نام خداوند جان و خرد       کرین برتر اندیشه بر نگذرد

به مناسبت هفته بزرگداشت فردوسی این اسطوره ادب ایرانی که نمیدونم سالگرد تولدشه یا ازدواجش یا دور از جون شما سالگرد وفاتش و یا ....

حکیم ابوالقاسم فردوسى طوسى، شاعر تواناى پارسى‏گوى ایرانى به سال329 هجری قمری پرچم شعر و ادب پارسى را از رودکى بزرگ به‏دست گرفت و شالوده‏خلق بزرگ‏ترین اثر ادبى - حماسى ایرانى بلکه جهانى را بنیان نهاد و همینطور که خود گفت :

بسى رنج بردم در این سال سى       عجم زنده کردم بدین پارسی

تا زبان و تاریخ کهن ایران زمین را احیاء نمود و تحکیم بخشید اما ؟؟؟؟؟

اما همینطور که گفته شد این زبان یه خورده کهنه بود و مال زمانی بود که فردوسی علیه الرحمه مدت زیادی رو پای ماهواره های اونور مرزهای توران زمین نشسته بود و احتمالا یه چیزایی هم مصرف کرده بود که دچار توهم شدید شده و با این تفکر به کتابت شاهنامه پرداخت .

ولی یه روز که به منزل رودکی رفته بود چشمش به سیمای رسانه ملی تورانیان افتاد که مجریان و کارشناسان خبره داد سخن داده بودند و فارسی اصیل را بشدت پاس میداشتند ٬ فردوسی بیچاره همینطور خیره و هاج و واج مونده بود و بنظرش میرسید که این کلمات باید عربی و یا زبان دیار عموسام باشه ٬ تا آخر شب که ندا دادند به اصطبل سر کوی ٬ رودکی شماره اشتراکش رو داد و اسبی راهوار خبر کردند تا طفلک معصوم رو به منزل برسونه

الغرض : حکیم بیچاره از اون تاریخ دچار افسرگی شدید شد ٬ اطباء و حکمای حاذق توران زمین بر بالینش حاضر شدند و سعی بسیار نمودند و با کمک علم ذره های بنیادین و پیشرفته ترین روش ها دریافتند که فردوسی دچار مسمومیت مغزی شده و باید مغز رو شسشو داد حتی حکیمی صفاهانی از حکمای مکتب رویان نظر به شباهت سازی فردوسی داشت که در نهایت شستشو مقرون تر بنظر رسید.

با تجویز حکیم ٬ سیما نمایی (تلویزیون )بغایت تخت و به اندازه سفره چاشت و سیما در سیما (تصویر در تصویر)٬ صناعت سرزمین چشم بادامی ها بر دیوار اطاقش بیاویختند و و افسار (کنترل)سیمانما به اختیار پرستاری قرار دادند تا به مدت ۱۸ ساعت در شبانه روز از طریق تشت آهنین (دیش) شبکه های رسانه ملی توران زمین رو برای فردوسی پخش کنند به جهت شستشوی مغز .

و به جهت جلوگیری از ایست مغری قرار شد که از شبکه یک آغاز و با شبکه های جام جم مداوا پایان یابد

باری حدود یک ماه ابوالقاسم بیچاره تحت مداوا بود تا بهبودی حاصل شد و به خانه برگشت

شاهنامه را در دستگاه کاغذ خرد کن که از مجمع ترخیص مفسدین نظام بعاریت گرفته بود انداخت و ریش ریش کرد تا دوباره به کتابت بپردازد

نوت بوکی از بازار سیستان تهیه نمود و به تایپ (همون کتابت سابق) در فرمت Ebook و CD همت گماشت .

اما version (روایت ) جدید رستم و سهراب

رستم در ایام جوانی به یکی از مراکز بدن سازی سیستان میرفت تا به تربیت روح و جسم خویش بپردازد ولی پدرش از ترس اینکه مبادا رستم گمراه گشته و سر از خانه های فساد در بیاره و ییییهو توسط گزمه های گرز بر کف کشف بشه ٬ مانع شد و رستم را از این کار بر حذر داشت

پدر برای جلوگیری از منحرف شدن رستم آستین بالا زده دختر همسایه رو بنام تهمینه برایش خواستگاری نمود و از صندوق مهر سیستان هم وامی بگرفت و جشنی بپا داشت .

از او رستم شیر دل خیره ماند      برو بر جهان‏آفرین را بخواند

چند روزی رو از شهدی بنام عسل که محصول کارگاه گودرز بود و از بهترین شکرهای کوبان زمین و اسیدهای ناب تهیه و به موم آغشته شده بود تناول فرمودند .

پس از گذشت ایام عسل تهمینه رستم را گفت ای مرد برای گذران زندگی چه میکنی ؟

رستم قدری به فکر فرو رفت و ناگهان برقی در چشمش نمایان شد و فریاد زد : یافتم یافتم یافتم

تهمینه گفت دیگه چرا آبرو ریزی راه میندازی خوب آروم بگو چی یافتی چرا بی جنبه بازی در میاری ؟

رستم گفت : به دیار پارس جنوبی خواهم رفت ٬ شنیده ام که حمالی در آنجا فراوان است و پیمانکاران بغایت زیاد .

چند سالی رستم در دیار پارس جنوبی مشغول بیگاری بود در این ایام سهراب متولد شده بود و دوران جوانی رو میگذراند ولی رستم فقط گاه گاهی فقط با sms یا همون کوته پیام با ایشان در تماس بود آخه پیمانکار بی مروت هنوز حقوقش رو نداده بود و امروز و فردا میکرد و اگر رستم شمشیر از نیام میکشید بلافاصله اخراج میشد و دیگه نمیتونست مجانی حمالی کنه و شغل به این خوبی رو از دست میداد

خلاصه بعد از مدتی رستم رو بیکار کردند و گفتن پیمان به انتها رسید

ز پیمان بدان‏گونه برداشت یاد    که رستم برآراست از بامداد

در همین اثناء چشم رستم به اعلان ناتو افتاد که برای ترویج دموکراسی در دیار افغان مزدور میخواهد . رستم رهسپار شد و به استخدام در آمد

بناگه دلش ساز افغان بکرد     کمر بست و ترکش پر از تیر کرد

روزی رستم و لشکریان ناتو در حال گشت زنی بودند که با عده ای تروریست مواجه شدند

در یک درگیری سخت رستم یکی از تروریست ها رو بشدت زخمی کرد و وقتی برای دستگیری او بالای سرش رفت قیافه اش براش خیلی آشنا بود یه لحظه لرزه بر اندام رستم افتاد آخه عکس سهراب رو بوسیله ایمیل براش فرستاده بودند

 بپیچید سهراب و پس آه کرد      ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد

کنون گر تو در آب ماهى شوى    و یا چون شب اندر سیاهى شوى

چو بشنید رستم سرش خیره گشت      جهان پیش چشم اندرش تیره گشت

رستم از سهراب پرسید که اینجا چکار میکنه

سهراب گفت : تو که خرجی نمیفرستادی و ما هم در مضیقه بودیم در سیستان هم خشکسالی بود و فقر بیداد میکرد و مکتب خانه آزاد سیستان هم شهریه به اندازه خون پدر رئیس مکتب خانه درخواست میکرد تنها راه کسب در آمد هم قاچاق سوخت از توران به افغان و قاچاق مواد پتروشیمی توهم زا از افغان به توران است که من هم برای همین به اینجا آمدم

چو سهراب رستم بدان‏سان بدید      بیفتاد و هوش از سرش بر پرید

خدایش رحمت کند

حالا که ورژن جدید رستم و سهراب رو خوندید بد نیست ورژن جدید نقالی و شاهنامه خوانی رو با دف ولی به سبک رپ بشنوید

دانلود ترانه

در مورد زبان فارسی و فردوسی گفتیم بی ربط نیست اگر این اجرای ابراهیم نبوی رو هم بشنوید .

البته فایل اصلی فاقد منابعی بود که نبوی بهشون اشاره میکنه که من با میکس کردن این منابع صوتی کار رو ملموس تر کردم . حتی اگر از اینترنت معمولی هم استفاده میکنید حتما دانلود کنید به شنیدنش میارزه 

دانلود ترانه

زنگ انشا‌‌ء

یادش بخیر یه خورده قدیم ترا زندگی ها خیلی محدود و کلیشه ای بود حتی این محدودیت و یکنواختی توی درس و مشق هم نمود عینی داشت ٬ مثلا زنگ انشاء اونم اولین جلسه بعد از عید دیگه موضوع انشاء تابلو بود

زنگ انشاء

حالا که قراره حکایت تعطیلات و سفر نوروزی رو بگم پس اول به ترانه سفرنامه شهیار قنبری گوش کنید تا من گلویی صاف کنم

دانلود ترانه

 با فرا رسیدن تعطیلات اسب را زین کرده و توشه راه برداشته و زدیم به جاده ٬ عقربه قطب نمای دل اشاره به جنوب داشت اشارت هایش را به گوش جان شنیدیم و راهی شدیم.

سفر نوروزی

چند ساعتی مهمان جاده بودیم و کوهستان زیبا ٬ که بیدریغ مسافران را در آغوش خود با نسیم خنک و چشم انداز های زیبا پذیرا بود تا به مقصد رسیدیم

 در ورودی شهر طبیعت بکر و دست نخورده شهر چشم دل رو نوازش ! میده که حکایت از سعی بیدریغ مردم در نگه داری اکو سیستم منطقه به صورت کاملا طبیعی و وحشی داره .

با اینکه اینجا خورشید حدود ۹ ماه از سال با بی رحمی تمام بر تالابها میتابه  و لی مردم و مسئولان منطقه دست در دست هم با همدلی و همکاری بی نظیر همت و پشتکارخود رو به رخ خورشید کشیده و مانع خشک شدن تالابها شدن حتی به کمک فاضلاب .

در قسمت های خشک منطقه هم برعکس جاهای دیگه مملکت که چپاول گران بی رحمانه به جان کوهها افتاده و با تکه تکه کردن باعث نابودی این مواهب زیبای طبیعی میشن اینجا حتی اگر شده با کمک آوار و نخاله سعی در ایجاد طبیعتی مثال زدنی کردن

همینطور که از کنار تالاب عبور میکنیم نیزار با نوای ملایم باد به خاطر ورود ما شروع به رقصی دل انگیز میکنند و گروه کر پشه ها اپرای ویز ویز رو بسیار هماهنگ با رقص نیزار به اجرا در میارن که باعث شور نشاطی مظاعف در بیننده میشه .

وارد شهر میشیم اولین چیزی چشم انسان رو خیره میکنه و به فکر وامیداره طراحی ویژه و منحصر به فرد شهر اعم از خیابانها و معابر و ساختمانهاست

اینجا خیابانها الزاماْ بصورت آسفالت صاف و سیاه و جدول کاری شده نیست و بصورت هماهنگ با بقیه ابنیه شهری طراحی شده بصورتی که ممکنه به راحتی از میانه کوچه هایی که در بعضی نقاط با عرض یه اتوبان چهار بانده باشه و چند متر اونور تر دو تا پراید بسختی از کنار هم عبور میکنن با اینکه منطقه به صورت طبیعی در دشتی کاملا صاف و هم سطح دریاست ولی عبور از معابر بی اختیار ماسوله و آبادی های دامنه کوهستان رو در ذهن تداعی میکنه که این حکایت از ابتکارات زیبا و بی بدیل اهالی و مسئولین شهر داره

در این شهر شما از ساختمانهای با نماکاری های خسته کننده و تکراری که در اکثر شهر های ایران میبینی اثری نیست . همینطور که گفتم یک هماهنگی و هارمونی در همه جا خود نمایی میکنه

تقریبا مثل نقاشی کوبیسم که نقاش مبتکر خودشو در قالب و محدوده خاصی محصور نمیکنه و رها و آزاد اندیشه هاش رو روی بوم نقاشی ترسیم میکنه ٬ اینجا در زمینه معماری و شهر سازی چنین ابتکاری به خرج دادن .

حتی در درون شهر هم شما از دیدن حیات وحش محروم نیستی به مدد مسئولین و فرهنگ ویژه شهری حاکم که سالها واسه این فرهنگ سازی زحمت کشیده شده شما میتونی بر سکوی رو بروی منزل بشینی و به جویبار یک متری منزل خیره بشی  و جد و جهد زیبای موشهای چاق و چله رو نظاره گر باشی که در اصطلاح محلی به گٍرزٍه معروفه

چون آب جوی هم باید با بقیه مسائل بخونه با تلاش زیاد به رنگ مشکی در اومده که محیط مناسبی واسه جانوران درون جوی باشه و از تابش شدید آفتاب و نگاه عابرین در امان باشن و حریم خصوصی اونا هم حفظ بشه

بخاطر وجود صنایع متعدد پتروشیمی شهرداری شهر هم از وضع مالی خوبی برخوداره و از اونجایی که هزینه کردن اعتبارات تلاش زیادی رو میطلبه خدا هم در وتخته رو هم با هم جور کرده و به محض دریافت عوارض و اعتبارت شهردار و بحمدالله که توی این چند ساله شورا هم به کمک اومده با کمک هم با محاصره بودجه چون شیر بر گرده اعتبارات جستی زده و در چشم بر هم زدنی گلوی بودجه رو فشرده و قدرت هر گونه حرکت بی جایی رو از او سلب کرده و کاملا در اختیار میگیرند.

پس از اشراف و در اختیار گرفتن بودجه ٬ نوبت به تکه تکه کردن میرسه که خوب هرکه زورش بیش سهمش بیشتر .

در این آرمانشهر مسئولین زیاد به مردم گیر نمیدن شما میتونی صد متر زمین بخری ( حالا اگر زمینی هم بود که صاحبش بالا سر زمین نبود نیازی به خرید نیست) بدون مراجعه به شهرداری و ارائه نقشه ساختمان یه بنای با ذوق گیر بیاری و هر جوری خواستی و با بنا توافق کردی خونه خودت رو بسازی و چون اینجا به فضای سبز خیلی اهمیت میدن بعد از ساخت خونه یه درخت نخل یا بیعار توی پیاده رو بکاری یه چند وقتی از آب گوارای جوی پای اون میریزی تا خوب رشد کنه بعد یواش یواش یه توری فلزی دورش میکشی و به همین راحتی کل پیاده رو میشه جزء ملک شما .

حالا میتونی توی این ملک آباء و اجدادی خودتون یه آلونک بزنی و تبدیلش کنی به سوپر مارکت و یا تاکسی سرویس و یا هر کاسبی دیگه که خواستی

راستی ارتفاع پیاده رو  هم به سلیقه خودت میتونی یه متر یا بیشتر بیاری بالا و هیچ کس هم به شما اعتراضی نخواهد کرد . عابرین هم اگرخواستن از کوچه عبور کنن اونقدر  بالا و پایین برن و تغییر مسیر بدن تا جونشون دربیاد

عصر ها که خورشید کم کمک میخواد واسه استراحت شبانگاهی بره توی لونه غروب میتونی توشه ای و فرشی تدارک ببینی و در کنار رود زیبایی که از وسط شهر عبور میکنه بشینی ولی یه فرق کوچولو با زاینده رود اصفهان داره .

فرقش اینه که توی اصفهان همه چیز بر عکسه یعنی به کچلا میگن زلفعلی زاینده رود هم که با این همه سر و صدا همچین موجود زنده ای نداره اما اینجا رودخونه واقعا زاینده است با اینکه نامش زاینده نیست.

نسیم که میوزه بوی دل انگیز فاضلاب در اطراف رود شامه رو نوازش میده ورجه وورجه کرمها و منظره زیبای زباله های منازل اطراف به حاشیه رود زیبایی خاصی داده که با عطر دل انگیزش با هم در می آمیزه . آخه اینجا مردم بد جوری با زباله و فاضلاب حال میکنن واسه همین هم شهرداری به احترام خواست مرم فاضلاب شهر رو از این مسیر عبور میده و با سخاوت تمام بدون سرپوش گذاشتن روی مسیر اجازه میده که خونواده ها اوقات فراقت شون رو اینجا سپری کنن و با بچه ها با بازی میون زباله و خاک به ورزش بپردازند و روح و جسمشون رو پرورش بدن

حتما خیلی مشتاق شدین که در اولین فرصت یه سفری به این منطقه داشته باشین .

اما کجا میخوای بری من که اسمش رو نگفتم و نمیگم تا دلت بسوزه

 ترانه سفرنامه با صدای ستار

دانلود ترانه