ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دیشب بایه شعر طنز به سراغ فقر حاکم بر اکثریت جامعه رفتیم و امشب میخوایم از نقط مقابل این قشر فقر رو بررسی کنیم و ببنیم از یه نظر دیگه واقعا کدام قشر فقیرتند :
روزی پدر یک خانواده بسیار مرفه به قصد نشان دادن فقر مردم و فهماندن معنای تهیدستی به فرزندش ، سفری را ترتیب داد . آنها چند شبانه روز را در مزرعه ای که متعلق به یک خانواده بسیار فقیر بود ، گذراندند.
در بازگشت پدر از پسر پرسید :" خوب ، چطور بود؟"
پسر در جواب گفت: " آه ، بله "
پدر پرسید : " خوب از این سفر چه درسهایی گرفتی؟"
پسر در پاسخ گفت :
" من دیدم که ما فقط یک سگ داریم ولی آنها 4 سگ ؛ مایک استخر نه چندان بزرگ داریم ، اما آنها نهری دارند که انتهایی ندارد ؛ ما در باغمان چراغ آویخته ایم ، در حالی که شب آنها ، با تلاءلو نور ستارگان بی شمار روشن می شود ؛ حیاط ما محدود است اما آنها کل افق را می بینند ، ما در زمین کوچکی زندگی می کنیم اما زمین های آنها آنقدر زیاد است که از محدوده دید خارج می شود. ما خدمتکارانی داریم که برایمان کار می کنند ، اما آنها خود به دیگران خدمت می کنند ؛ ما غذایمان را می خریم اما آنه خودشان آن را به عمل می آورند ؛ ما برای حفاظت از خود در اطرافمان دیوار کشیده ایم اما آنها دوستانی دارند که در هنگام لزوم از آنها حمایت می کنند. "
پدر در مقابل این سخنان هیچ حرفی برای گفتن نداشت.
سپس پسر گفت :" پدر جان متشکرم که به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم ."
الچند صباحی است که از فرط گرونی
فی سفره ی ما هیچ نباشد خبرونی !
اوضاع یخیطون و بنده پکرونی
قبض التلفن نیز نمودم کچلونی
تب کردم و لرزیدم و بیمار شدونی
النرخ ویزیت سنگینه بود و بدونی
آزمایشه المختلف از پا تا سرونی
«یا سیدنا! حال شما افتضحونی
در خون تو از اوره نباشد اثرونی
مرغ و پلو و گوشت نباید بخورونی !»
القهقهه و خنده به من ، قد غلبونی!
دکتر ز من آشفت و سپس قدغضبونی
الشیرینی کو ، مرغ کجا بوده ؟ چه نونی؟
یک تکه نان هست مرا بوقلمونی
رنگی به رخش بود و نمی شد مچلونی!»!
خوب این روزا هر کس یه جوری خودشو واسه استقبال از عید آماده میکنه و ایام . ایام خونه تکونیه چند روز دیگه هم چهارشنبه سوری و عید ولی چه خوبتر میشد اگه ما که برای برق انداختن مبل و قالی و در ودیوار اینقدر وقت و انرژی مصرف میکنیم چی میشد اگه کمی هم غبارهای غرور و خود بینی و تکبر و بقیه فضولات اخلاقی رو از روح و روان خود می زدودیم
این حرفا رو برای شما نمیگم بیشتر واسه خودم میگم که یه یادآوری باشه
حالا به صدایی گوش میکنیم که ایرانیها حدود ۱۰ سال عید خودشونو با این صدا و این ترانه آغاز میکردن البته من که یادم نیست من جوان عصر تام جونز و داریوش و الویس پرایسلی هستم ولی از قول اونایی که بخاطر کیفیت نامرغوب لباس در اون دوران چند تا پیراهن بیشتر پاره کردن میگم
بریم اطاق فرمان