اندیشه فردا

انشاالله که تعطیلات عید و بالاخره سیزده بدر که دیروز بود به شما خوش گذشته باشه ولی از تمام این حرفا و خوش گذرانی ها گذشته حالا که اول سال جدیده برای امسال چه برنامه ای دارید اصلا اهل برنامه ریزی و کار حساب شده هستید یا نه هر چه پیش آید خوش آید


امرسون می گوید :
"مردان بزرگ ، کسانی هستند که می دانند اندیشه ها برجهان فرمان می رانند."


اندیشه های ما سرنوشت ما را رقم می زنند . آن چه امروز هستیم ، ثمره اندیشه های دیروز ماست و فردا چیزی جز اندیشه های امروز ما نیست .شادی و خوشبختی ما ، امکانات و توانایی های ما و حتی میزان موجودی بانکی ما به نوع تفکر ما بستگی دارد .و بدانید که در بزرگ اندیشی و خوش بینی ؛ افسونی نهفته است ! برای رسیدن به هر چیز ، نیازمند ابزاری هستیم و برای موفقیت ، به اندیشه های استوار نیازمندیم . پس ، از همین حالا شروع کنید !بزرگ بیندیشید تا بزرگ زندگی کنید . بزرگی زندگی ، در خوشحالی و کامیابی است




بریم اطاق فرمان


وبعد از رفتنت

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو ، آسمان چشمهایم خیس باران بود و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار درهر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد!
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد !
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم وپرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم



طبق قولی که داده بودم قرار بود در مورد اون شب بیاد ماندنی و ماجراهای تلخ وشیرینش براتون بگم ولی الان حسش نیست و اگه اجازه بدید بمونه واسه یه وقت دیگه

بریم اطاق فرمان