ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شاید اکثر شما این خبر رو از رادیو یا تلویزیون شنیده باشید :
حسین پناهی هنرمند سینما و تلویزیون در گذشت
و باز شاید اکثر شما هم مثل من فقط از هنرنمایشی وی اطلاع داشتید که در این بخش هیچگاه خودشو آلوده به مسایل سیاسی و گیشه ای و ............ بقیه اش بمونه که در باره اش هیچی نگم بهتره که مثلا هنرمندان این مملکت چه کارا که نمیکنن برای رسیدن به اهداف مادی .
بقول کمونیستها هدف وسیله رو توجیه میکنه.
بگذریم : مرحوم حسین پناهی از جمله هنرمندان واقعی و ارزشمندی بود که به مسایل معنوی و ارزش های والای انسانی اعتقادی راسخ داشت و هیچگاه و به هیچ قیمتی دست از این اعتقادش بر نداشت و همینطور که اول عرایضم هم نوشتم من و شاید خیلی از شماها اطلاع نداشتیم که اون مرحوم شاعر و نویسنده ای توانا نیز بود و این بی اطلاعی من و خیلی های دیگه از این موضوع برمیگرده به همون اخلاق مرحوم که کارشو بخاطر اعتقاداتش انجام میداد نه بخاطر خودنمایی و جنجال .
قطعه زیر یکی از آثار این هنرمند ارزشمنده که دیدم بد نیست شما هم بخونید .
شبی که من و نازی با هم مردیم
نازی : پنجره را ببند و بیا تا بمیریم عزیز
من : نازی بیا
نازی : می خوای بگی تو عُمق شب، یه سگِ سیاه هست
که فکر می کنه و رازِ رنگِ گل ها رو می دونه
من : نه، می خوام برات قسم بخورم که اون پرندگان سفید
سرودای یه آدمندـ نگاه کن
نازی: یه سایه نشسته تو ساحل
من : منتظر یه ابلاغه تا آدما را به یه سرودِ دستجمعی دعوت کنه
نازی : غول انتزاع است ـ آره
من : نه دیگه ـ پیامبر سنگی آوازه ـ نیگاش کن
نازی : زنش می گفت ذلّه شدیم از دست درختا
راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان
من : خوب حق دارند، البته اون هم به اونا حق داره
نازی : خوب بخره ، مگه تابوت قیمتش چنده
من : بوشو چیکار کنه پیرمرد باید که بوی تازهء چوب بده یا نه
نازی : دیوونه ست
من : شده ، می گن تو جشن تولّدش دیوونه شده
نازی : نازی - چه حوصله ای دارند مردم
من : کپرش سوخت و مهمانانش پاپتی پا به فرار گذاشتند
نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره
من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همهء ستاره ها را دزدیدند
نازی : اینو تو یکی از مجلات خووندم
عاشقه
من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنشتا می شه
نازی : واه ـ من سه تا شو شنیدم ـ فامیلشه
من : نه ـ یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه
نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین ـ خورد و خوراک چیکار می کنن
من : سرما می خورن
مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه
نازی : مادرش سایهء یه درخته
من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ـ ـ ـ تو هم برو ـ ـ ـ
من : شنیدی
نازی : آره صدای باده ـ داره ما را ادامه می ده ـ پنجره را ببند
و از سگ هایی برام بگو که سیاهند
و در عمق شب ها فکر می کنند و راز رنگ گل را می دانند
من : آه نرگس طلائیم ـ بغلم کن که آسمون دیوونه است
من : آه نرگس طلائیم، بغلم کن که زمین هم ـ ـ ـ
ـ ـ ـ و این چنین شد که
پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی ، من و نازی با هم مُردیم
و باد حتی ، آه نرگس طلائی ما را
با خود به هیچ کجا نبرد
هنرمندی از دست رفت و هنرمند ! دیگه ای پا به عرصه هنر گذاشت و آغاز به خواندن کرد به نام مریم که من ترانه نانو از آلبومی به همین نام رو واسه این پست براتون آ پلود کردم
قضاوت در مورد کار ایشون هم بعهده شما