در زمانهای قدیم مثل الان نبود که حزبی باشه و سیاستی و گروه و دسته ای که به هم گیر بدن
یه حاکم در هر منطقه بود و همه کاره خودش بود
نه مخالفی و نه رقیبی
واسه همین این بشر دو پا که بالاخره باید یه جورایی این حس گیر دادنش رو ارضاء کنه متوسل میشدن به شاعرا
یه وقتی این حافظ بنده خدا معلوم نیست کجا چشمش به یه دختر قشقایی افتاد و یک دل نه صد دل عاشق شد و این شعر رو در همین مورد سرود
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را حافظ
یه بشر دوپایی به اسم صائب که دنبال یکی میگشت که حس گیر دادنش رو باهاش ارضاء کنه فوری دست بکار شد و گفت :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را صائب
از اونجایی که میگن بعضی وقتا دزد از دزد میدزده , یکی هم در همین دوره ما پیدا شد و به هر دو گیر داد
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را شهریار
ظاهرا این قصه سر دراز داره یکی نیست به این شاعرای بیکار بگه بابا بیخیال تو اگه خیلی استعداد داری برو یه چیزی از خودت بگو چکار داری به دیگران بابا اصلا تو هم برو عاشق شو
از اون طرف هم حضرات خواننده یه جور دیگه به هم گیر میدن , یعنی ترانه های دیگران رو یواشکی قاپ میزنن و ....
مثل این ترکه که ترانه نازی جون رو که یه برادر ایرونی عزیز از یه خواهر افغانی محترم کش رفته بود یواشکی قاپ زد
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
عطار روح بود و سنائی دو چشم او
ما از پی سنائی و عطار آمده ایم
«مولوی»
این قطعه رو همه شما میشناسید و یک مدتی هم افتخار اینو داشت که لوگو این وبلاگ باشه
عطار واسه سیر و سلوک و طلب حقیقت و رسیدن به درجات عالیه خود سازی تا آگاهی کامل و رسیدن به دیدار روی دوست مراحل هفتگانه ای در نظر گرفته
هفت شهر یا هفت وادی عشق به گفته عطار نیشابوری که توی کتاب منطق الطیر اومده به این ترتیبه :
وادی طلب
توی این وادی هر لحظه صد رنج و بلا پیش میاید
وادی عشق
هر کس به این وادی پا بزاره سراسر آتیش میشه
وادی معرفت
که هر کس در حد استعداد خودش به راهی میره سر و ته اون ناپیداست و در هر لحظه بیشمار افراد توی اون گم میشن و به بیراهه میرن.
وادی استغنا
اونجا نه ادعاست نه معنا،هفت آسمان هفت دریا و هفت اختر هیچه و شراری بیش نیست. چه بسا قدرت پشه ای از صد فیل بیشتر باشه.
وادی توحید
اونجا دل رهرو از هرچه هست تهی میشه و به خدا می پیونده.
وادی حیرت
کار همه درد و حسرته هر نفس تیغی و هر دم دریغی ست
وادی فقر و فنا
عین فراموشی گنگی و کریست،سالک در اون اسرار صنع رو دیده و راز دان میشه.
چقدر بحث جدی و عرفانی شد یواش یواش خودم رو هم داره جو میگیره
یه جوون ایرونی کاری کرده که شرکتهای ارائه دهنده سرویس موبایل رو به وحشت انداخته
علی آزاد جوون ایرونی ساکن سوئد و .... ادامه